سبد خرید شما در حال حاضر خالی است!
دسته: ایدهها
-
علل سقوط شوروی چه بود؟
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ یکی از مهمترین رویدادهای قرن بیستم بود که نتیجه عوامل متعدد و درهمتنیده است. مهمترین علل این فروپاشی عبارتند از:
علل اقتصادی:
- شکست سیستم برنامهریزی متمرکز و ناکارآمدی اقتصادی
- کمبود مزمن کالاهای مصرفی و کاهش استانداردهای زندگی
- هزینههای سنگین رقابت تسلیحاتی با غرب به ویژه در دوران ریاست جمهوری ریگان
- وابستگی شدید به درآمدهای نفتی و کاهش قیمت نفت در دهه ۱۹۸۰
علل سیاسی:
- فقدان دموکراسی و مشارکت مردمی
- فساد اداری و بوروکراسی گسترده
- سیاستهای اصلاحی گورباچف (گلاسنوست و پروستریکا) که منجر به از دست دادن کنترل حزب کمونیست شد
- رشد جنبشهای استقلالطلب در جمهوریهای مختلف
علل اجتماعی و ایدئولوژیکی:
- کاهش باور به ایدئولوژی کمونیسم در میان مردم
- میل به آزادیهای فردی و حقوق بشر
- ظهور هویتهای قومی و ملی در جمهوریهای مختلف
سایر عوامل:
- رقابت تسلیحاتی با آمریکا که اقتصاد شوروی را تحت فشار قرار داد
- شورشها و قیامها در کشورهای بلوک شرق
- رهبری میخائیل گورباچف که به جای سرکوب، به اصلاحات دموکراتیک اعتقاد داشت
این عوامل در کنار هم منجر به فروپاشی تدریجی اتحاد شوروی شد، رویدادی که هم تأثیرات عمیقی بر ژئوپلیتیک جهانی گذاشت و هم بحثهای گستردهای در میان مورخان و تحلیلگران سیاسی درباره علل و پیامدهای آن ادامه دارد.
چه میشد اگر…
«چه میشد اگر» منشویکها سرکوب نمیشدن؟ برای تحلیل آن، باید ابتدا تفاوت کلیدی بین بلشویکها و منشویکها را درک کرد و سپس سناریوی فرضی عدم سرکوب منشویکها را بررسی نمود.
تفاوت کلیدی: بلشویکها در مقابل منشویکها
- بلشویکها (به رهبری لنین):
- استراتژی: اعتقاد به یک حزب پیشتاز متمرکز و انقلابی متشکل از انقلابیون حرفهای که باید قدرت را با قیام مسلحانه تصاحب کند و «دیکتاتوری پرولتاریا» را مستقر سازد.
- رویکرد به قدرت: عدم تحمل مخالفان؛ انحصار قدرت سیاسی توسط یک حزب.
- اقتصاد: طرفدار ملیسازی سریع و کامل تمام زمینها و صنایع (کنترل دولتی متمرکز).
- منشویکها:
- استراتژی: اعتقاد به یک حزب تودهای و دموکراتیک که باید با طبقه کارگر گسترده تعامل کند.
- رویکرد به قدرت: اعتقاد به گذار تدریجی به سوسیالیسم از طریق یک فاز دموکراسی بورژوایی-لیبرال طولانیتر. آنها معتقد بودند روسیه برای یک انقلاب سوسیالیستی فوری، به اندازه کافی صنعتی نشده است و باید ابتدا مرحله سرمایهداری و دموکراسی پارلمانی را به طور کامل طی کند.
- اقتصاد: طرفدار اصلاحات تدریجی و احتمالاً حفظ برخی از اشکال مالکیت خصوصی در دوره انتقالی.
سناریوی فرضی: اگر منشویکها سرکوب نمیشدند چه میشد؟
اگر بلشویکها پس از تصاحب قدرت در اکتبر ۱۹۱۷، منشویکها و دیگر احزاب سوسیالیست (مانند انقلابیون سوسیالیست-چپ) را سرکوب نمیکردند و به آنها اجازه فعالیت سیاسی میدادند، تاریخ روسیه و شوروی احتمالاً به این شکل کاملاً متفاوت میشد:
۱. شکلگیری یک سیستم چندحزبی محدود:
- به جای حکومت تکحزبی بلشویکها، یک سیستم شبه-پارلمانی متشکل از احزاب سوسیالیست مختلف شکل میگرفت. این احزاب احتمالاً در یک چارچوب “شورایی” (سوویت) اما با فضای بیشتر برای بحث و رقابت فعالیت میکردند.
۲. تعدیل رادیکالیسم بلشویکی:
- وجود یک اپوزیسیون سازمانیافته سوسیالیست، بلشویکها را مجبور میکرد تا در سیاستهای خود تعدیل ایجاد کنند. سیاستهای اقتصادی فوقالعاده رادیکال مانند “کمونیسم جنگی” ممکن است به شکل بسیار خشن و متمرکزی اجرا نشود، چرا که منشویکها با آن مخالف بودند.
۳. احتمال اجتناب از جنگ داخلی تمامعیار یا تغییر ماهیت آن:
- جنگ داخلی روسیه تا حد زیادی نتیجه حذف خشونتآمیز تمام گروههای مخالف (از سلطنتطلبان تا سوسیالیستهای دیگر) توسط بلشویکها بود. اگر فضای سیاسی بازتر میبود، ممکن بود برخی از نیروهای معتدلتر به جای پیوستن به “سفیدها” (که ترکیبی از سلطنتطلبان و لیبرالها بودند)، در چارچوب سیاسی باقی بمانند. البته این احتمال نیز وجود داشت که جنگ داخلی به هر حال رخ دهد، اما ماهیت آن ممکن بود بیشتر یک “جنگ بین سوسیالیستها” باشد تا یک جنگ بین “سرخهای” بلشویک و “سفیدهای” ضدکمونیست.
۴. مسیر کاملاً متفاوت اقتصادی (NEP زودتر و معتدلتر):
- سیاست اقتصادی نو (NEP) که لنین در سال ۱۹۲۱ به اجبار و پس از قحطی و شورشهای گسترده معرفی کرد، در بسیاری از جهات شبیه به پیشنهادهای اولیه منشویکها بود: برخی سرمایهداری کوچک و کشاورزی خصوصی برای بازسازی اقتصاد را مد نظر داشتند. اگر منشویکها حضور داشتند، این سیاستها ممکن بود زودتر، به صورت داوطلبانهتر و با ثبات بیشتری اجرا شود.
۵. احتمال قوی برای عدم ظهور استالینیسم:
- این شاید مهمترین نتیجه باشد. دیکتاتوری استالین مستلزم نابودی تمامی رقبا در درون حزب و نابودی هرگونه نهاد مستقل بود. در سناریوی جایگزین، وجود یک اپوزیسیون سوسیالیست سازمانیافته و یک فرهنگ سیاسی بازتر، هرگز اجازه نمیداد یک فرد به تنهایی تمام قدرت را در دست بگیرد، پلیس مخربی مانند NKVD را ایجاد کند، یا پاکسازیهای بزرگ (Great Purge) را اجرا کند. ترور و حبسهای دستهجمعی میلیونها نفر احتمالاً رخ نمیداد.
۶. نتیجه نهایی: یک اتحاد شوروی کاملاً متفاوت یا اصلاً “شوروی” به آن شکل نبود.
- نتیجه نهایی میتوانست یک فدراسیون سوسیالیستی دموکراتیکتر، با اقتصاد مختلط و روابط مسالمتآمیزتر با جهان خارج باشد. یا شاید حتی یک جمهوری دموکراتیک با جهتگیری سوسیال-دموکراتیک. در این حالت، کل تاریخ قرن بیستم از جمله جنگ سرد، احتمالاً به شکل کاملاً متفاوتی رقم میخورد.
اما چرا این اتفاق نیفتاد؟ (واقعیت تاریخی)
لنین و بلشویکها به شدت معتقد بودند که تنها آنها “آگاهی انقلابی” صحیح را دارند و هرگونه مخالفت، خیانت به انقلاب محسوب میشود. آنها در یک جنگ داخلی سخت برای بقا بودند و معتقد بودند که هرگونه تساهل، منجر به نابودی آنها خواهد شد. بنابراین، هرگونه صدای مخالف—حتی از جانب سوسیالیستهای دیگر—را به سرعت خاموش کردند و پایههای یک دولت تکحزبی تمامیتخواه را بنا نهادند که در نهایت به استالینیسم منجر شد.
در نتیجه، سرکوب منشویکها نه یک تصادف، که اجتنابناپذیر و ذاتی در منطق حکومت بلشویکی بود. سناریوی جایگزین—هرچند جذاب برای تحلیل—با ذات ایدئولوژی و عمل بلشویکی در تضاد بود.
خیانت بوریس یلتسین
برداشتها از بوریس یلتسین به شدت دو قطبی است—برخی او را قهرمان دموکراسی و برخی دیگر خائن میدانند.
نقش یلتسین در فروپاشی شوروی:
۱. رقابت با گورباچف: یلتسین به عنوان رئیس جمهور فدراسیون روسیه، به رقیب قدرتمندی برای میخائیل گورباچف، رئیس جمهور اتحاد شوروی تبدیل شد. این “جنگ حاکمیتها” ساختار سیاسی را تضعیف کرد.
۲. تسریع فروپاشی: در دسامبر ۱۹۹۱، یلتسین با رهبران اوکراین و بلاروس ملاقات کرد و توافقنامهای برای انحلال اتحاد شوروی و ایجاد جامعه کشورهای مستقل مشترکالمنافع (CIS) امضا کرد. این اقدام بدون مشورت با گورباچف انجام شد.
۳. حمایت از اصلاحات بازار آزاد: یلتسین از انتقال سریع به اقتصاد بازار حمایت کرد که منجر به شوک اقتصادی و مشکلات گسترده اجتماعی شد.
دیدگاههای مختلف درباره یلتسین:
منتقدان میگویند:
- او با انحلال شوروی، خواسته مردم را نادیده گرفت (در همهپرسی مارس ۱۹۹۱، اکثریت برای حفظ اتحاد شوروی رأی داده بودند)
- سیاستهای اقتصادی او منجر به فقر گسترده، ظهور الیگارشها و تضعیف حاکمیت ملی شد
- او با حمایت غرب، منافع ملی روسیه را قربانی کرد
هواداران استدلال میکنند:
- یلتسین از سقوط خونین نظام کمونیستی جلوگیری کرد
- شوروی قبلاً غیرقابل اصلاح بود و یلتسین واقعبینانه عمل کرد
نتیجه:
ارزیابی نقش یلتسین به دیدگاه تاریخی و سیاسی فرد بستگی دارد. آنچه واضح است این است که اقدامات او تأثیر تعیینکنندهای در شکلگیری روسیه پس از شوروی داشت—هم با ایجاد آزادیهای جدید و هم با هزینههای اجتماعی سنگین. تاریخنگاری معاصر سعی میکند این پیچیدگیها را بدون قضاوت ساده “قهرمان/خائن” درک کند.نظر پتر کروپوتکین درباره احتمال سقوط شوروی
پتر کروپوتکین، یکی از برجستهترین نظریهپردازان آنارکو-کمونیسم، در سال ۱۹۲۱ درگذشت و تنها چهار سال اول تشکیل نظام شوروی را دید. با این حال، دیدگاههای او درباره انقلاب اکتبر و دولت بلشویکی بسیار انتقادی بود.
درک موضع کروپوتکین نیازمند فهم اصول بنیادی آنارشیسم او است: مخالفت با هرگونه دولت متمرکز، اقتدارگرا و سلسلهمراتبی، و باور به یک جامعه غیرمتمرکز مبتنی بر تعاونیهای داوطلبانه، خودگردانی محلی و فدراسیون آزاد.
مواضع کلیدی کروپوتکین نسبت به بلشویکها و شوروی:
۱. مخالفت با دیکتاتوری پرولتاریا:
کروپوتکین مفهوم “دیکتاتوری پرولتاریا” که توسط بلشویکها تبلیغ میشد را رد میکرد. او معتقد بود هر دیکتاتوری—حتی اگر به نام پرولتاریا باشد—ناگزیر به سرکوب آزادیها و ایجاد یک الیگارشی جدید حاکم منجر میشود. از دید او، این اساساً با هدف لغو تمام اشکال ستم در تضاد بود.۲. انتقاد از تمرکزگرایی شدید و بوروکراسی:
او بلشویکها را به ایجاد یک دولت متمرکز و بوروکراتیک قدرتمند متهم میکرد که تنها جایگزین استبداد تزاری با استبدادی جدید شده بود. به عقیده کروپوتکین، این ساختار متمرکز در مسکو، خلاقیت و خودانگیختگی تودهها را نابود میکرد و شوراهای محلی (سوویتها) را به نهادهای فرمایشی تبدیل کرده بود.۳. مخالفت با ترور و سرکوب سیستماتیک:
کروپوتکین که خود زمانی در زندان تزار بود، به شدت علیه استفاده بلشویکها از “ترور سرخ” (اعدامهای دستهجمعی، ایجاد چکا) استدلال میکرد. او در نامهای سرگشاده به لنین در سال ۱۹۲۰ نوشت: “آیا شما و رفقایتان به اندازه کافی متقاعد نشدهاید که ساختن یک جمهوری سوسیالیستی بر پایه چکا غیرممکن است؟ … زندانی کردن دشمنان در اردوگاه کار اجباری، راهی برای ساختن یک جامعه سوسیالیستی نیست.”۴. پیشبینی نتایج فاجعهبار:
کروپوتکین با بینشی قابل توجه، هشدار داد که تمرکز قدرت در دست یک حزب واحد و سرکوب تمام مخالفان، نه تنها به سوسیالیسم واقعی منجر نخواهد شد، بلکه در نهایت به یک سرمایهداری دولتی فاسد و یک بوروکراسی حاکم جدید تبدیل میشود. در واقع، او فروپاشی اخلاقی و سیاسی پروژه بلشویکی را پیشبینی کرد.گفتوگوی با لنین
در سال ۱۹۲۰، کروپوتکین با لنین ملاقات کرد. در این ملاقات، او صریحاً به لنین هشدار داد که روشهای سرکوبگرانه بلشویکها در حال نابودی نفس انقلاب است و بر اهمیت آزادیهای محلی و ابتکارات مردمی تأکید کرد. لنین با احترام به او گوش داد اما نظرش را نپذیرفت.
جمعبندی
از نظر کروپوتکین، بلشویسم یک انحراف فاجعهبار از آرمانهای انقلابی واقعی بود. او شوروی را نه به عنوان یک دولت کارگری، بلکه به عنوان یک کاپیتالیسم دولتی نوین میدید که در آن یک طبقه حاکم جدید (بوروکراتهای حزب) جایگزین سرمایهداران قدیمی شده بود. او معتقد بود سوسیالیسم واقعی تنها از طریق غیرمتمرکز کردن کامل قدرت، حذف دولت و سازماندهی داوطلبانه از پایین به بالا قابل دستیابی است.
بنابراین، اگر کروپوتکین دوران استالین یا فروپاشی شوروی را میدید، آن را تأییدی غمانگیز بر پیشبینیهای خود میدانست.
-
نقد و بررسی اجمالی آنارکوسندیکالیسم به مثابه یک ایده پیشرو
آنارکو-سندیکالیسم به دلایل زیر توسط هوادارانش به عنوان یک ایده پیشرو در نظر گرفته میشود:
۱. تمرکز بر دموکراسی مستقیم و عدم تمرکز قدرت
آنارکوسندیکالیسم مخالف هر شکل سلسلهمراتب و قدرت متمرکز، اعم از دولتی یا سرمایهداری، است. در عوض، بر سازماندهی از پایین به بالا و تصمیمگیری از طریق مجامع عمومی تأکید دارد.
- ایده پیشرو: در دنیایی که مردم اغلب احساس میکنند از تصمیمات سیاسی و اقتصادی که زندگی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد بیگانه شدهاند، این مدل، مشارکت مستقیم و خودمختاری کامل افراد را پیشنهاد میکند. این امر میتواند به عنوان پاسخی رادیکال به بحرانهای دموکراسیهای نمایندگی مدرن دیده شود.
۲. ادغام مبارزه اقتصادی و سیاسی
بر خلاف برخی از مکاتب فکری که مبارزه سیاسی (مانند کسب قدرت دولتی) را بر مبارزه اقتصادی (مانند بهبود شرایط کار) اولویت میدهند یا برعکس، آنارکوسندیکالیسم این دو را در “عمل مستقیم” یکی میداند. اتحادیههای سندیکایی (سندیکاها) هم ابزار مبارزه روزمره کارگران برای بهبود شرایط هستند و هم هستههای اولیه ساختار جامعه جدید.
- ایده پیشرو: این رویکرد “عملگرا” تلقی میشود، زیرا تغییر اجتماعی را نه از طریق انتظار برای یک انقلاب دور یا مشارکت در نهادهای موجود، بلکه از طریق خودسازماندهی و اقدام مستقیم در همین لحظه (مانند اعتصاب، تحریم و اشغال کارخانه) پیش میبرد. این امر قدرت را فوراً به دست مردم باز میگرداند.
۳. پیشگامی در مدیریت خودگردان و ضدسرمایهداری
آنارکوسندیکالیسم نه تنها با نابرابریهای سرمایهداری مخالف است، بلکه یک آلترناتیو عینی برای آن ارائه میدهد: مدیریت کارگری و مالکیت جمعی بر ابزار تولید. طبق این دیدگاه، کارگران باید خودشان کارگاهها، کارخانهها و زمینها را بهطور دموکراتیک اداره کنند.
- ایده پیشرو: در دورانی که نابرابری اقتصادی به یک بحران جهانی تبدیل شده است، این ایده یک جایگزین ریشهای برای سیستم سرمایهداری ارائه میکند که بر مبنای سود و استثمار بنا شده است. این مدل بر ارزشهای همکاری، همبستگی و برابری تأکید دارد.
۴. بینش اکولوژیک و فمینیستی (در خوانشهای مدرن)
در حالی که ریشههای تاریخی آنارکوسندیکالیسم بیشتر بر طبقه کارگر متمرکز بود، بسیاری از جریانهای معاصر آن، مبارزه با ستمگریهای دیگر مانند تخریب محیط زیست و پدرسالاری را بهطور جدی در دستور کار خود قرار دادهاند. آنها استدلال میکنند که منطق سلسلهمراتب و سلطه که محرک سرمایهداری و دولت است، همان منطقی است که به بهرهبرداری از طبیعت و زنان منجر میشود.
- ایده پیشرو: این توانایی در تلفیق مبارزه طبقاتی با مسائل زیستمحیطی و برابری جنسیتی، آن را به یک ایدئولوژی جامع و متناسب با چالشهای قرن بیستویکم تبدیل میکند.
۵. تأکید بر آموزش و توانمندسازی
آنارکوسندیکالیسم بر “آموزش تودها” و خود-آموزی کارگران تأکید زیادی دارد. اعتقاد بر این است که کارگران با سازماندهی و مبارزه، دانش و اعتماد به نفس لازم برای مدیریت جامعه را به دست میآورند.
- ایده پیشرو: به جای تکیه بر یک “پیشگام” یا حزب انقلابی که از بالا هدایت کند، این مدل بر توانمندسازی خود تودهها برای ساختن آیندهشان تأکید دارد. این یک دیدگاه بسیار دموکراتیک و خودمختار از تغییر اجتماعی است.
جمعبندی و نگاهی انتقادی:
از منظر هواداران، آنارکوسندیکالیسم به دلیل ارائه یک آلترناتیو رادیکال، دموکراتیک و مبتنی بر برابری برای سیستمهای فعلی (سرمایهداری و دولت-ملت) که با بحرانهای مشروعیت، نابرابری و زیستمحیطی دست و پنجه نرم میکنند، یک ایده پیشرو است.
با این حال، منتقدان چالشهای جدی را مطرح میکنند:
- عملکرد در مقیاس بزرگ: آیا این مدل برای مدیریت اقتصادهای پیچیده و در مقیاس ملی یا جهانی کارآمد است؟
- مسئله دفاع و امنیت: چگونه یک جامعه بدون دولت میتواند از خود در برابر تهدیدات خارجی یا داخلی دفاع کند؟
- ریسک هرج و مرج: منتقدان استدلال میکنند که حذف تمام ساختارهای متمرکز میتواند به بیثباتی و درگیریهای داخلی بینجامد.
در نهایت، پیشرو بودن آنارکوسندیکالیسم بستگی به این دارد که آیا شما یک جامعه غیرمتمرکز، مبتنی بر دموکراسی مستقیم و مدیریت خودگردان را یک آرمان عملی و مطلوب برای آینده میدانید یا خیر. بدون شک، این ایده مجموعهای از ایدههای جسورانه و رادیکال را ارائه میدهد که به چالش کشیدن بنیادین وضع موجود را هدف قرار دادهاند.
-
تفاوت نظام جوچه با کمونیسم، و شباهتهای آن با فاشیسم.
بخش اول: تفاوتهای کلیدی جوچه (Juche) با کمونیسم ارتدکس
اگرچه کره شمالی خود را کشوری سوسیالیست میداند و جوچه را توسعهای از مارکسیسم-لنینیسم معرفی میکند، تفاوتهای بنیادینی وجود دارد:
محور مقایسه کمونیسم ارتدکس (مارکسیسم-لنینیسم) ایدئولوژی جوچه محرک تاریخ مبارزه طبقاتی و تضاد بین پرولتاریا و بورژوازی است که در نهایت به انقلاب جهانی میانجامد. استقلال و اراده خلاق تودهها (Masses) است. تاریخ، تاریخ مبارزه برای خوداتکایی است. جهانگرایی ذاتاً بینالمللیگرا (Internationalist) است. “پرولتاریای همه کشورها متحد شوید!” شعار نهایی آن است. ذاتاً ملیگرا (Nationalist) و بر منافع ملت کره متمرکز است. انقلاب جهانی در اولویت نیست. نقش رهبر رهبر (مثلاً دبیرکل حزب) به عنوان یک نهاد جمعی و نماینده اراده حزب عمل میکند. کیش شخصی معمولاً پس از مرگ رهبران ایجاد میشود. رهبر (خاندان کیم) یک مرکزیت عرفانی و مطلق دارد. او “پدر مهربان”، مغز متفکر و منبع تمام تصمیمهاست. کیش شخصی از زمان حیات رهبر به شدت وجود دارد. اقتصاد در تئوری، مالکیت دولتی بر ابزار تولید با هدف ایجاد رفاه برای کل جامعه و نهایتاً لغو دولت. اقتصاد به شدت دولتی و نظامیشده، در خدمت خوداتکایی (Self-Reliance) و حفظ نظام حاکم است. هدف اصلی رفاه جهانی نیست. ایدئولوژی اولیه ایدئولوژی بر پایه تحلیل علمی از تاریخ و اقتصاد (ماتریالیسم دیالکتیک) است. ایدئولوژی بیشتر شبیه یک دکترین فلسفی-مذهبی است که بر اراده و روحیه تأکید دارد. نتیجه این بخش: جوچه در واقع مارکسیسم-لنینیسمی است که ملیگرایی شدید و کیش شخصی رهبر جای بینالمللیگرایی و مرکزیت حزب را گرفته است.
بخش دوم: چرا جوچه اغلب با فاشیسم مقایسه میشود؟
این مقایسه به دلیل اشتراکات ظاهری و ساختاری بسیار قوی است، اگرچه در اهداف نهایی تفاوت دارند. این شباهتها عبارتند از:
ویژگی مشترک فاشیسم (مثلاً در آلمان نازی یا ایتالیای موسولینی) جوچه در کره شمالی کیش شخصی رهبر رهبر (فوهرر، دوچه) به عنوان یک نجاتدهنده مافوق بشر، نماد اراده ملی و تجسم روح ملت نمایش داده میشد. کیم ایل-سونگ، کیم جونگ-ایل و کیم جونگ-اون به عنوان پدران مهربان، فرماندهان کبیر و فیلسوفان بینظیری توصیف میشوند که اراده و رهنمودشان زندگیبخش است. ناسیونالیسم افراطی تأکید بر برتری نژادی یا فرهنگی ملت (مثلاً نژاد آریایی در نازیسم) و تقدس سرزمین مادری. تأکید شدید بر خلوص نژادی و فرهنگی کره (نظریه “خون پاک” – Pure Bloodline). ملت کره به عنوان یگانه و برتر ستایش میشود. نظامیگری و بسیج دائم جامعه به شکل یک اردوگاه نظامی سازماندهی میشود. ارزشهای نظامی مانند فداکاری، اطاعت و قدرت مقدس میشوند. شعار “نظامیگری اول” (Songun). جامعه حول محور ارتش بسیج شده است. اکثر شهروندان سالهای طولانی از عمر خود را در خدمت سربازی یا واحدهای شبهنظامی میگذرانند. دشمنسازی و محاصره روانی ایجاد یک “دشمن خارجی/داخلی” (یهودیان، کمونیستها، کولیها / امپریالیسم آمریکا، کره جنوبی دستنشانده) برای متحد کردن مردم و توجیه مشکلات. دائماً از تهدید “امپریالیست آمریکایی” و “متحدانش” صحبت میشود. این دشمنسازی برای توجیه سیاستهای سختگیرانه داخلی و بسیج ملی استفاده میشود. کنترل مطلق اطلاعات و تبلیغات استفاده از دستگاه تبلیغات برای شستشوی مغزی و ایجاد “حقیقت alternative”. وزارت تبلیغات نازی به رهبری گوبلز. کنترل کامل رسانهها، آموزش و پرورش و هنر. همه چیز در خدمت تبلیغ ایدئولوژی جوچه و تقدیس رهبر است. غیریت سازی داخلی سرکوب بیرحمانه هرگونه صدای مخالف یا گروههای “غیرخودی”. اردوگاههای کار اجباری برای مخالفان سیاسی و خانوادههایشان. سیستم طبقهبندی سونگبون (Songbun) که شهروندان را بر اساس وفاداری سیاسی طبقهبندی میکند. تفاوت کلیدی با فاشیسم
با وجود این شباهتها، یک تفاوت مهم وجود دارد:
- فاشیسم معمولاً توسعهطلبانه و امپریالیستی است (مانند تلاش نازیها برای تسخیر “فضای حیاتی” در اروپا).
- جوچه اساساً انزواگرا (Isolationist) و مبتنی بر “خوداتکایی” است. هدف آن تسخیر سرزمینهای دیگر نیست، بلکه حفظ سیستم داخلی و بقای رژیم در انزواست.
جمعبندی نهایی
میتوان گفت که جوچه یک ایدئولوژی هیبریدی است که:
- واژگان و ظواهر خود را از مارکسیسم-لنینیسم (سوسیالیسم، امپریالیسم، انقلاب) وام گرفته است.
- اما ساختار قدرت، روش حکومتداری و روانشناسی اجتماعی که ایجاد کرده، شباهتهای قابل توجهی به رژیمهای فاشیستی قرن بیستم دارد. این ساختار شامل رهبری مطلق، کیش شخصی، ناسیونالیسم افراطی، نظامیگری و کنترل تمامعیار جامعه است.
به همین دلیل، بسیاری از محققان علوم سیاسی، سیستم کره شمالی را نه یک دولت کمونیستی کلاسیک، بلکه یک دیکتاتوری توتالیتر ناسیونالیست با پوشش سوسیالیستی میدانند که بیشتر از آنکه به اتحاد جماهیر شوروی شباهت داشته باشد، به رژیمهای فاشیستی اروپای قرن بیستم شبیه است.